وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل
ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
میبینی عزیزم که چقدر دنیا بی وفاست؟ میخواهند ما را از هم جدا کنند ! میخواهند کاری کنند که ما در حسرت هم بنشینیم. خورشید دیگر برای ما نمی تابد ،
حتی او نیز دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو بدهم ،
طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است ، جرم من تنها
عاشقیست روزگار با ما ناسازگار است. در این دنیا باشم یا در آن دنیا ، برای تو میمیرم. آخر قصه شیرین است آنگاه که با دلی عاشق از این دنیا میروم . زمین و زمان با ما نمیسازند ، لحظه ها تند تند میگذرد ،
انتظار معنایی ندارد، نمیدانند در دل ما چه میگذرد . صدای ما را کسی نمیشنود ، درد دل ما را کسی نمیفهمد ،
راز قلب ما را کسینمیداند، انگار باید رفت از اینجا ،
باید سوخت در این راه ، برای من زیباستاین لحظه ها
زیرا عاشقم ، عاشق تو که لایق منی عزیزم. مرگم نزدیک است ، آنگاه که حکم حبس ابد در آن
دنیا برای قلبم از سوی سرنوشتصادر میشود . میخواهند
به جرم اینکه عاشقت هستم قلبم را به طناب دار
بیاویزند، آه چه شیرین است از عشق تو مردن. چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم ،
احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم. میبینی عزیزم که چقدر سرنوشت بی وفاست؟ گناه من این است که دیوانه تو هستم ،
مرا از این دنیا جدا کردند چون دیوانه ام! ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای معشوقم ،
تنها یک کلام ، یک لحظه ! وصییت من به او این بود که از تمام دار دنیا قلبی دارم
که تنها تو درون آنهستی پس دیگر چیزی ندارم به تو بدهم
یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست. طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا
نمیتوانم بی تو زندگی کنم ، عاشقت هستم ، نمیتوانم بی تو نفس بکشم . آخر قصه ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست. هر دوی ما با کوله باری از خاطره میرویم ، تا اینجا با هم
آمدیم ، اما ازاین به بعد تنها میرویم ! راه من و تو
دیگر جداست از هم ، دستهای من و تودیگر برای هم نیست. اما قلبهایمان همیشه یکیست ، عشقمان همیشه جاودانه خواهد ماند. طاقت جدایی را ندارم ، شعر تلخ جدایی را نخوان که
طاقت اشک ریختن را ندارم ،برایم نامه ننویس که
طاقت خواندنش را ندارم ، خداحافظی نکن که طاقت رفتنترا ندارم. برو ، بی آنکه به من بگویی میخواهم بروم ، فقط برو ،
از من دور شو ، نگذارصحنه تلخ رفتنت را ببینم ، نگذار
هنگام رفتنت اشک بریزم ، زانو به بغلبگیرم و التماس کنم که نرو. تمام شد ، همه چیز تمام شد، دیگر من و تو با هم نخواهیم
بود ، عاشق همیم اما سرنوشت با ما یار
نیست ، این زندگی با ما وفادار نیست. طاقت رفتنت را ندارم ، اما راهی جز جدایی نیست ،
همه میخواهند ما با همنباشیم ، در کنار هم نباشیم ، میخواهند
تنها باشیم ، یا نه ، سهم کسی دیگرباشیم. طاقت جدایی ندارم ، تحمل بی تو بودن
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای گرچه گهگاهی از تو بی وفایی
دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری
اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز
است ، اما همیشه آن را گوش میکنم گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ،
اما دائم پیش خودم تکرار میکنم اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس
نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده اما حس بودنت در قلبم دلتنگی
و غم دوری ات را انکار کرده گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد، نکند که
از من سرد شوی، نکند کهبا کسی دیگر همنشین شوی ،
نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی… نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،
عشق خودش پر از درد و رنج است! خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ،
میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد همچنان ادامه داشته باشد….
از آن یاد و خاطرات با تو بودن است ، از این سرزمینی که هر جای آن صحبت
از جدایی و نفرت است میروم. میروم به جایی که تنها صحبت از عشق و محبت باشد ،
به جایی که بی وفایی دردلها جایی نداشته باشد.از این
شهر ، از این شهر بی محبت با کوله باری از غمو نفرت میروم. میروم به جایی که لبخند همیشه بر لبان عاشقان باشد و
عاشقان ، دلشکسته و نا امید نباشند. از این دنیا ، از این سراب تنهایی میروم. میخواهم از غمها و غصه ها رها شوم ،
با عشق و محبت همنشین شوم. میروم به سرزمین شادی ها ، به جایی که تنها صحبت
از رویاهای شیرین محبت و عشق باشد. از این سرزمینی که یک دل با وفا نیز
در آن نمیتوان پیدا کرد میروم. میروم به جایی که قدر یک قلب عاشق را بدانند ،
به جایی که مردمانش درمرامشان دلشکستن نباشد.
دلم را با خود میبرم تا از این غمها و غصه ها رها
شود ، و دیگر لحظه به لحظه بهانه نگیرد. از زیر سقف این آسمان میروم ، آسمانی که
سرپناه من در لحظه های بی کسی نیست. میروم به جایی که از قلبهای عاشق مهمان نوازی کنند ،
رسم عشق را زیر پانگذارند، و به هم خیانت نکنند.از
این باتلاق ، از این کویر خشک ، از اینسرزمین بی محبت میروم. میروم به جایی که خوشبختی سهم همه عاشقان باشد. خاطرات با تو بودن را جا میگذارم و با تنها دار و
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل
ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد عاشقی جرم قشنگی است به انکارش مکوش